حلما جونمحلما جونم، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره
پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
مامان حلمامامان حلما، تا این لحظه: 35 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره
بابا حلمابابا حلما، تا این لحظه: 37 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره
شروع وبلاگمشروع وبلاگم، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات سیسمونی وتولد حلما جونی

حلما جونم رفته پارک

مامانی گلم عشقم عمرم تو این عکس شما دقیقا 3ماه داری صبح با مامان جون رفتیم مرکز بهداشت برا کنترل خدارو شکر عالی بود همه چی  شما هم خوب وزن گرفتی هم خوب قد کشیدی دختر قد بلند من عزیز تر از جونم بعدم با مامان جون رفتیم پارک نزدیک خونه تا شما یکم هوا بخوری دختر خوبم     اینم تو پارک چقدر خانومی شما اخه   راستی مامانی شما تازه گیا به طرف صدا بر میگردی مخصوصا موقع شیر خوردن داری دستات رو هم میشناسی شیشتو میگیری با اسباب بازی های تاب برقیت بازی میکنی با اویز کریرت بازی میکنی انقدر قشنگ دستاتو حرکت میدی  گاهی هم نگاهشون میکنی میبری سمت صورت ماهت خیره میشی بهشون تعجب میکنی...
4 مهر 1394

دردسر های خرید کالسکه مکسی کوزی کویینی

و اما خریدن این کالسکه زیبا و برای شما عشق کوچولو مامان جونی حلما گلی مدل کالسکت کوینی مدل باز 2015 که الان واقعا ازش راضیم حلما جونم خیلی راحت ایمنه توش                           ادامه در ادامه مطلب عشق مامان نمیدونی مامان چقدر وسواس داشت برای انتخاب کریر کالسکت اخه نیست که شما خیلی نازی دلم میخواست یه چیزی برات بخرم که هم امنیت شماتضمین بشه هم جنس خوبی داشته باشه هم راحت باشه  هم خوشگل باشه البته در ابتدا بعد از کلی تحقیق البته از ایترنت نی نی سایت وب گردی  اخه مامان وقتی شما تو دلش بودی برای سلامتی شما رفاه حا...
3 مهر 1394

سیسمونی زیبای حلما جون سری ششم

ویترین کشوها  ادامه در ادامه مطلب     پوینت وان جغجغه هات گل دختری پایین هم فلاکسات انبار غذا یه سری توپ گل دختری   شیشه شیر ها پستونک ها قمقمه قنداق خوری ابمیوه سرلاک خوری ست شیشه wee عروسک نگهدارنده شیشه جا پستونک سر شیشه ارتودنسی ابمیوه گیری سفری ظروف نگهدارنده غذا   سرویس قابلمه ظروف غذا خوری گوشت کوب برقی سرویس غذا سازت عشق مامان  کشو اول قاشق حرارتی عصاره خوری شیشه شور دندونی قورباغه کلید نابی   جغجغه سه عددی چیکوشیر دوش چیکو  جا مسواکی کشو دوم  پاپوش ها کشو...
1 مهر 1394

حلما جونم رفته عروسی

عروسی پسر عمم وحید اقا تاریخ 28/6/1394 مامانی اول که تازه رسیده بودیم تالار کلی گریه کردی اخه دلت درد میکرد ولی بعدش اروم شدی شیر خوردی خوابیدی عزیز دلم خانم خوشگلم دیگه هم تا اخر عروسی بیدار نشدی حسابی هم کاری کردی دختر گلم البته تا موقع شام   نمیدونم چرا تا مامان میخواد غذا بخوره شما بیدار میشی ولی اشکالی نداره عزیز دلم مامان همیشه با اغوش باز در هر شرایتی از شما عشق کوچولو استقبال میکنه اخه نمیدونی که چقدر دوست دارم نفسم اینم حلما خانم تو عروسی     ...
1 مهر 1394